وقتی تنوع راه مقصد را از یاد می برد
از این به بعد می خوام مطالب مفید و خواندنی که خودم خوندم رو اینجا به اشتراک بذارم. اولین مطلب رو با «راه یا مقصد؟» از نوشته های محمود معظمی شروع می کنیم. توصیه می کنم متن رو تا آخر بخونید.
یکی از آداب عبادی مســلمانان، حج است. من از حج، پندهایی گرفته ام که امیدوارم به درد شما هم بخورد. یکی از آن پندها این است: مردم – آنهایی که واجبالحج هستند- از اقصی نقاط دنیا به سمت مکه حرکت میکنند. یک عده از جنوب، عدهای از شــمال و گروهی از غرب و شرق می آیند. اگر از بالا نگاه کنید، میبینید که دو گروه در جهت های مخالف هم در حرکتند. آنهایی که از شرق میآیند و آنهایی که از غرب؛ آنهایی که از شمال می آیند و آنهایی که از جنوب.
به ظاهر، این آدم ها مخالف هم حرکت می کنند اما در باطن، همه دنبال یک مقصدند. در مکان های زیارتی دیگر هم همینطور است. مردم از جاهای مختلف برای زیارت می آیند. آن چیزی که مهم است، این است که اینها یک مقصد دارند. به دنبال یک جا میگردند. در قلب و در نهان، یک مقصود دارند. این را خوب به خاطر داشته باشید. ِ بیشتر دعواهای بشر، بر سر راه و طریق است. اگر کسی از روبه روی من می آید، میگویم چرا با من مخالفت میکنی؟ او هم همین فکر را در مورد من میکند. قبل از اینکه بپرسیم مقصودمان کجاست.
در زندگی زناشویی، در کار، در موسسات و شرکتها، اگر فقط به این مثال توجه کنید که از زوایای مختلف میشود حرکت کرد و به یک مقصود رسید، خیلی از مسائل حل می شود. بیاییم اختلافات «راه» را کنار بگذاریم. بیشترین مشکل ما در زندگی ناشی از این است که میخواهیم اثبات رای کنیم. کمتر به دنبال معنا و نتیجه هستیم. من به همسرم میگویم بچه باید طبق خواسته من تربیت شـود و او می گوید نه، روش من تربیت شود. در صورتی که مقصود، سعادت بچه است. برای خوشبخت شدن بچه فکر میکنیم راه خودمان درست است. اما در یک چیز مشــترکیم: «سعادت فرزندمان». اگر از این نقطه آغاز کنیم، بسیاری از مشکالت حل میشود.
در شرکت، کارمندی از راهی میخواهد به خواسته ای برسد. حتی ممکن است ایده نوینی داشته باشد اما من به عنوان رئیس با خودم فکر میکنم چرا این ایده به ذهن من نرسید؟ چرا آغازگر این شیوه جدید من نباشم؟ یادم میرود بپرسم این ایده برای چیست؟ «برای موفق شدن و رسیدن به نتیجه». من هم میخواهم این شرکت موفق باشد. چه من موفق اش کنم، چه همکارم. مهم، نتیجه است.
اگر یاد بگیریم به نتیجه فکر کنیم، اختلافات، ضعیف و کمرنگ و به تدریج حل میشود. لطفا کمی به این مطلب فکر کنید. اگر فرزند ما میگوید من فلان خوراکی را میخواهم یا میخواهم بروم این فیلم را ببینم، من میگویم نه، آن را ببینیم. به جای اینکه فکر کنیم با هم مخالفیم و بابت این موضوع افسرده و عصبانی بشویم، بهتر است به این فکر کنیم که قصد ما از این کار چیســت: اینکه فرزندمان را خوشحال کنیم. اگر میبینیم با این کار خوشـحال میشود، خب همین کار را بکنیم. میخواهیم برویم سفر، یکی میگوید برویم شمال و دیگری میگوید برویم جنوب. دعوا نداریم. مسـاله رفتن به سفر به منظور تجدید آبوهوا و عوض کردن محیط، یاد گرفتن چیزهای نو و آشنایی با آدمهای جدید است. وقتی از اتحاد شروع کردیم، میبینیم که خیلی از مســائل حل میشــود. بیاییم چشمهایمان را بشوییم و جور دیگر نگاه کنیم. با خودمان آشتی کنیم. هر اختالف نظری را دشمنی تلقی نکنیم.
تفاوت عقیده لزوما دشمنی نیست. هم عقیده بودن هم دلیل دوست داشتن و دوستداشتنی بودن نیست. من و شما معتقدیم این جاده به سمت جنوب میرسد. دلیلی ندارد همدیگر را دوست داشته باشیم. هر دو معتقدیم آسمان آبی است. ولی دلیلی ندارد ِ مشارکت کنیم. در ذهن ما غلط تعریف شده: «من وقتی دوستداشتنیام که همه با من موافقت کنند. من وقتی خوبم که همه مرا دوست داشته باشند.» نه! شما دوستداشتنی هستی و باید این را باور کنی. خیلی وقتها من و همسرم، شما و دوستانتان، دو تا شــریک، با فرزندمان، با کسی که بالغ شده، نوجوان است، در ظاهر با هم اختالف داریم، اما در باطن چه؟ خیلی وقتها اگر کمی غبار را پــس بزنیم، میبینیم هر دو دنبال یک چیز هستیم. گویاترین مثال در این مورد را حضرت موالنا دارد.
ســه نفــر – یکی ترک، یکی عرب و یکی فارس- پولی پیدا می کنند و بر ســر چگونگی هزینه کردن این پول، بحث میکنند. عــرب می ِ گفت «عنب» بخریم. ترک میگفت «ازوم» بخریم، و فارس میگفت «انگور». و بر سر این موضوع مجادله میکردند. تا اینکه خردمندی که هر سه زبان را میدانست از آنجا عبور میکند و میگوید صبر کنید. و چیزی را میخرد که هر سه آنها را خوشحال کند. فکر میکنید چه چیزی را خرید؟ اگر عرب باشــید میگویید «عنب» خرید. اگر ترک باشید میگویید «ازوم» خرید و اگر فارس باشید میگویید «انگور» خرید. من چون میخواهم به زبان فارسی حرف بزنم میگویم رفت انگور خرید.
باز آنجا هم ما تعبیر خودمان را داریم. بسـیاری از اختالفات از آنجا ناشی میشود که ما زبان هم و مقصد را متوجه نشده ایم. هدف را رها کرده و به فرع چسبیده ایم. سخت نگیرید. با خودمان و دیگران دوست و رفیق باشیم و بدانیم «تفاوت ها ارزشند». زیبایی دنیا به تفاوت هاست. یکی قدبلند و یکی کوتاه، یکی چاق و یکی لاغر، یکی سبزه و یکی سفید. این تفاوتهاســت که زیبایی ایجاد میکند. اگر تاریکی نباشد، روشنایی معنا پیدا نمی کند. اگر زرد نباشد، قرمز معنا پیدا نمیکند. تفاوتها و ژنهای مختلف از قبایل مختلف است که با هم ازدواج میکنند و بچه های زیباتر و بهتری به دنیا می آورند. قبایل قویتر و سالم تر میشوند. مللی که در خودشان غرق اند و در درون خودشان ازدواج میکنند، نسلشـان از بین میرود. ناسالم میشوند. بیماریهای ارثی میگیرند.
چشمهایمان را بشوییم، راحت زندگی کردن کاری ندارد. در اولین قدم باید تفاوتها را بپذیریم. نخواهیم دیگران مثل ما باشند، یا ما مثل دیگران باشیم. حتی نخواهیم بچه ما الزاما مانند ما بشــود. به هدف و اصل فکر کنیم. وقتی به آن اندیشیدیم، بقیه اش تفنن است. همسرم با من موافق نیست. خب نباشد. دلیل آن نیست که مرا دوست ندارد. در این مورد با من موافق نیست ولی فکر میکنم با من دشمن است. اگر دوستم داشت با من موافقت میکرد. نه! شــاید مرا دوست دارد و موافقت نمیکند. شــاید اگر موافقت کند، به ضرر شما و زندگیتان خواهد بود. به اصل فکر کنیم. اصل این است که بتوانیم زیر یک سقف زندگی کنیم، خالق باشــیم، مفید باشیم، شاد باشیم، لذت ببریم از زندگیمان. این اصل است. هر چیزی که این اصل را خراب میکند، آن را حذف کنید. اصل در تربیتی است که فرزندانمان مستقل بار بیایند، نه آنکه مطیع و فرمانبردار باشند. بچه ای که همواره اطاعت کند، فردا روز عادت به اطاعت داشته و حرفی برای زدن نخواهد داشت. چون من او را اینگونه بار آورده ام. فرزندمان اگر یاد بگیرد حرفش را بزند، ابراز عقیده کند و خودش را دوست داشته باشد، فردا هم در زندگی همینطور عمل میکند. همسر مناسبی انتخاب میکند. با پرسنل و همکارانش به درســتی رفتار میکند. همه دوستش خواهند داشت چون از همه نمیخواهد یک قد باشند.
به خاطر بیاوریم انســانها متعددند و افکار متعددی دارند. به شکلهای مختلف نگاه و حس میکنند. به شکلهای مختلف میشنوند. حتی یک موسیقی و یک صدا را. میخواهم از شــما خواهش کنم از همین لحظه هرچه رنجش، گالیه و عناد نســبت به خودتان یا دیگران دارید، بدانید که از راه اســت. دوباره سنجی کنید. این طرز فکر را متوقف کنید و بپذیرید که راه هایی غیر از راه من هم هست. من این راه را بلدم. میتوانم آن را وســط بگذارم تا با همدیگر فکر کنیم. یکی ممکن اســت شناگر خوبی باشد و از دریا برود، یکی کوهنورد باشد، یکی تونل بزند. مهم یکی بودن مقصد است: اینکه بهتر زندگی کنیم. مفیدتر باشیم و برای خود، دنیا و دیگران موثرتر باشیم.
خیلی اتفاقی این مطلب رو مشاهده کردم و چقدر عالی بود امیدوارم که از این دست مطالب رو بیشتر بگذارین
ممنونم از حس خوبی که منتقل کردی